یکی از ناب ترین اتفاقات عید دیدنی امثال رخ داد ، یکی دو سال بود که مامان بابا قصد داشتن برن خونه پدر زن دایی چهارمیم که مادرشون با پدربزگم ( پدر پدرجان ) نسبت فامیلی دارن ، خونه اونا با خیابون ( بصورت جغرافیایی ) یه فاصله 8 متری داره و جلوی خونشون جای پارک دارن منتها از آسفالت ، یه جاده با شیب 35 درصد میخوره میره بالا تا جلوی خونشون ، یعنی تصور کنید از بالا که میاید ، کنار لبه آسفالت ، یه جاده با شیب 35 درصد خورده به دروازه و پایین اون خونه ، حدود 1 متر جلوتر از این جاده ، یک شونه خاکی داره و در کناره همون خیابون و جاده خاکی یه محوطه با اتاقک های چوبی که مثلا نون محلی و اینا میپخت و چون از آسفالت ، حدود 1.5 متر عقب نشینی داشت کامل جای پارک بود ولی بین ورودی اون محوطه اتاقک ها و این جاده شیبی شخصی یه فاصله 6-7 متری بود . امیدوارم خوب تونستنه بوده باشم که توصیف کنم که ماجرا چیه.
تصمیم بر این شده بود که بریم خونه فامیل جان و مثل همیشه که ماشین رو زیر خونه و تو شونه خاکی ، مثل 3-4 بار قبل که پارک کردم و قشنگ یادمه که ماشین رو اوردم عقب تا هم زیر خونه اون فامیلمون باشه و هم مثلا اگه برا اون طرفی که مشتری برا اتاقک هاش می اومد ، جا باشه و دیگه من کاملا تا جایی که راه داشت اومدم عقب.
ماشین رو پارک کردم و درش رو بستم که دیدم یه خانم با همون لباس محلی و یه ماشه نوک تیز ( البته ما بهش میگیم ماشه ولی تو فارسی بهش میگن انبر ) داره میاد سمت من که ماشینت رو از اونجا بردار
من وایسادم بیاد جلو ببینم چی میگه و داد و بیداد های خانمه باعث شده بود که مادر و پدر و خواهر که هنوز خیلی دور نشده بودن ببینن ماجرا چیه و البته خواهری گفت که اصن اون از این اتفاق فیلم گرفت.
من وایسادم بیاد جلو ببینم چی میگه ، اومد شروع کرد گفتش که :
_ ماشینت رو از اینجا بردار
+ چرا آخه ؟ مامهمون همین خونه بالایی ( اشاره به خونه ) هستیم ، اومدیم یه عید دیدنی و 10-15 دقیقه میشینم و میریم
_ نه آقا ، ماشینت رو بردار ، اینجا برای من مشتری میاد ، تی عقل چی گونو؟؟
+ والا عقل من میگه که اون خونه بالایی ، پایینش جای پارک ماشین میشه دیگه
_ نه ، من کلی از آسفالت عقب نشینی کردم ، من زندان رفتم ، اصن 10 دقیقه نمیشه
+ خانم من شنیدم شمالی ها مهمون نوازن ، شما اجازه نمیدید من سال نو رو بهتون تبریک بگم
_ سال من که تبریک هیسه ، شما ماشینت رو بردار
خلاصه این گیر داده بود که ماشینت رو بردار ، من تو 4-5 بار قبلی که رفتم اونجا ، دقیقا همون نقطه ماشین رو پارک کردم و کسی کاری نداشت اما این سری گمونم یکی دو تا ماشین جلوش پارک کرده بودن ، مثل اینکه جو گیر شده بود و اصرار اصرار که ماشینت رو بردار
حالا تو همین حین مشتری هاش هم داشتن نگاه میکردن و پلاک ماشین ما برا تهران بود دیگه ، گفتم باشه حاج خانم و چندین بار تکرار که " تی عقل چی گونو؟ تی عقل چی گونو ؟؟ " تا قبل این ماجرا مگه اینطوری نبود که جای پارک ماشین نزدیک و جلوی خونه صاحبخونست؟؟؟ هر چی اون من میگفت و استدلال و منطق دیگه اون هی میگفت که تی عقل چی گونو ، گفتم باشه اصن شما راست میگی ، بذا ماشین رو ببرم بالاتر یا پایینتر که شما راضی بشی .
حالا خنده دارتر ماجرا اینجاست که ، من اومدم ماشین رو استارت بزنم روشن شه برم یه جای دیگه که هر چی استارت زدم ماشین اصن استارت نمی خورد خخخ ، یعنی هیچی ها ، در کاپوت ماشین رو دادم بالا گفتم شاید مثلا سیمی ، سر باطری ای چیزی در اومده باشه ، هر چی نگاه کردم من که نفهمیدم اصن چی شده ، دوباره اون خانمه اومد گفت چرا ماشینت رو بر نمی داری ، گفتم ماشینم استارت نمی خوره
اون برداشتش این بود که من دارم مسخره اش میکنم و همچین اماده بود که با ماشه حمله کنه بهم ، گفتم حاج خانم این ماشین و این سوئیچ بشین استارت بزن روشنش کن من ماشین رو بردارم ، دوباره غر غر غر ، شاید حداقل 2 تا ماشین بین ماشین من و ماشین مهمون هاش فاصله بود و اون اینقدر ( من میگم زیک زیک ( همون غر غر و رو اعصاب رفتن )) کرد که گفتم اصن من ماشین رو خلاص میکنم میرم جلوتر تو روی مخ من نباشی.
همینکارم کردم ، ماشین رو خلاص کردم بردم یه 10 متر جلوتر ، جلوی خونه یکی دیگه که این رو مخ من نباشه ، زنگ زدم به گوشی خواهرم یا پدرم ، دقیق یادم نیست ، گفتم این ماشین اصلا استارت نمی خوره ، به این اقای صاحبخونه بگو بیاد یه نگاهی بهش بندازه ببینیم مشکل چیه؟؟؟اونم بنده خدا اومد و عید دیدنی من با اون و روبوسی و تبریک سال نو تو همون خیابون شد ، اومد نگاه کرد گفتش من نمی دونم ولی بیا ماشین رو هل بدیم روشن که شد مستقیم ببرش تعمیرگاه.
من تا الان به این روش هل دادن و روشن شدن ماشین که آشنا نبودم ولی الان بهتون میگم شما هم اگه این داستان رو داشتین بدونید ماجرا چجوری میشه ، ماشین رو که خلاص میکنی ، بعد اونا هول میدن ، ماشین که راه افتاد ، کلاژ رو میگیری و میاری دنده 2 و ماشین روشن میشه ، دیگه خلاصه گفتم این ماشین با این وضعیت ممکنه دردسر ساز بشه ، چون فرداش باید بر می گشتیم تهران ، همون طوری برداشتیم بردیم تعمیرگاه و طرف درستش کرد و باز برگشتیم سمت خونه همون فامیل مد نظر ، اول گفتم این خانمه که اصن نمیشه نزدیکش شد ، اونجا پارک نکنم برم یه جای دیگه ،
اولش گفتم برم جلوی خونه ی همین فامیل جان پارک کنم و ماشین رو بردم پشت دروازه که حیاطش پر بود و خودش اومد ، گفتم عجب همسایه ی بدی دارید ، این همه اونجا پارک کردم مشکلی نبود اد همین الان اصن نمی ذاره من پارک کنم ، خلاصه ادرس یه جای پارک دیگه رو داد و ماشین رو پارک کردیم و 15 دقیقه نشستیم و خداحافظی و اینا.
خواهری که از بالا تمام این ماجرا رو دید و شاهد بود ، فیلم هر چی که گفته شد رو به دخترهای اون فامیلمون نشون داد ، گمونم همون فامیلمون گفتش همین خانم ، چند سال قبلترش ، اومد جلو جاده ما رو هم گرفت و مسدود کرد و گفتش اینجا برای منه ، سر اون قضیه پلیس آوردن تا قضیه ختم بخیر شد!!! همچین دایی جانمان هم که بعدا بهش گفتیم ، گفتش که یه بار دهیار یا شورا رفته بود به ساکنین اون منطقه سر بزنه ، همین خانمه دنبالش کرد یارو در رفت!!!
یک سوال : یعنی کائنات چی می خواستن بهم بگن؟؟؟
+ البته من که به چشم خیر بهش نگاه کردم ، ممکن بود همین مشکل فرداش تو راه برامون پیش بیاد ، روز قبلش پیش اومد و ماشین ایرادش حل شد
درباره این سایت